حسابداری در آبادان
ارائه مطالب مفید حسابداری و مدیریت برای دانشجویان حسابداری آبادان و خرمشهر

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟ . . .

 



ادامه مطلب ...


           


 مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: “ببخشید آقا ؛ من قرار مهمی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟”
مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی “۱٨’۲۴ ﹾ۸۷ و عرض جغرافیایی “۴۱’۲۱ ﹾ ۳۷ هستید.
مرد روی هوا : شما باید مهندس باشید.
مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟”
مرد روی هوا : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود اما به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟”
مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
مرد روی هوا : بله، از کجا فهمیدید؟”
مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.




* ساعت 2 بعد از نصف شب :
* ساعت ۳ نصف شب(کل خوابگاه منهای سرپرست ) :

* ساعت 4 صبح :          


* وضعیت درس خوندن در خوابگاه :

* اولین روزهای خوابگاه :      

* گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز :   

* پایان گفت و گو :     

* امکانات غذایی در خوابگاه :     



* طریقه ظرف شستن در خوابگاه (البته در خوابگاه دخترانه!چون پسرااصلا ازاین سوسول

بازی هاخوششون نمیاد!!!) :            

* اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان (البته این مورد شامل دانشجوهای ما نمیشه) :



 

روزی یک مهندس کامپیوتر و یک حسابدار با هم همسفر شدند ،حسابدار خسته بود و خوابش می آمد ،در حال چرت زدن بود که مهندس زد روی دوشش که اگر حاضر باشی از همدیگر سوال کنیم هر کدام که بلد نبودیم به دیگری یک دلار بدهد. حسابدار بی توجه به حرف مهندس سرش را برگرداند و به چرت زدن خود ادامه داد بعد از چند دقیقه مجددا" مهندس گفت بیا سوال کنیم اگر توبلد نبودی یک دلار بده و اگر من بلد نبودم پنج دلار میدهم ، حسابدار مجددا" بدون توجه سرش را برگرداند بعد از چند دقیقه مهندس گفت اگر تو بلد نبودی پنج دلار بده واگر من بلد نبودم پنجاه دلار میدهم ،حسابدار قبول کرد .
حسابدار به مهندس گفت اول شما شروع کن بعداز اینکه مهندس سوال پرسید حسابدار بدون فکر دست در جیبش کرد ویک پنج دلاری به اوداد سوال بعدی نوبت حسابدار بود پرسید :آن چیست که وقتی از کوه بالا می رود 3 پا دارد و از کوه که پایین می آید 4پا دارد؟
بعدا گفت هر وقت به جواب رسیدی مرا از خواب بیدار کن. مهندس پس از کمی فکر کردن لپ تاپ خود را روشن کرد و از طریق ماهواره در اینترنت کمی جست وجو کرد وبعد به هرکسی از دوستان که میشناخت زنگ زد ولی به نتیجه ای نرسید بعد از مدتی حسابدار را بیدار کرد وپنجاه دلار به اوداد ، حسابدار بعد از دریافت پول مجددا" خوابید مهندس که خیلی بی تاب بود جواب را بداند اورا از خواب بیدار کرد وگفت پس جوابش چه شد حسابدار هم بدون اینکه فکر کند دست در جیبش کرد ویک پنج دلاری دیگر به او داد.

 



           

فروتن : آمپول
Injury : اینجوری
سرباز : بی حجاب

پیشاهنگ : سکوت

.

.

.

برگرفته از وبلاگ استاد اسدی نسب



ادامه مطلب ...


           

 حکایت اول
یک روز آفتابی در جنگلی سرسبز شیری بیرون غارش دراز کشیده بود و حمام آفتاب می گرفت. روباهی که در حال گذر از آنجا بود با دیدن شیر توقف کرد



ادامه مطلب ...


 

داستان کوتاه طنز در مورد مدیریت  . . .

 



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید . نظرات شما موجب بهتر شدن این وبلاگ می شود.
آخرین مطالب


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 242
بازدید کل : 91344
تعداد مطالب : 68
تعداد نظرات : 235
تعداد آنلاین : 1